متلاشی
يكشنبه, ۲۲ آبان ۱۴۰۱، ۰۹:۰۰ ب.ظ
زورم به این روزا نمیرسه، زورم به خودم نمیرسه، زورم به گذشته زورم به آینده نمیرسه، من خستهام اونقدری که زورم به هیچی نمیرسه... میرسم خانه، خودم را روی هر قطعه سنگفرش پیادهرو، هر خط عابر پیاده میکشانم تا خانه، نعش خودم را به دوش میکشم و همینکه به درگاه خانه میرسم روی زمین ولو میشوم، چونان قربانی خونینی که تیر به سرش خورده و مغزش متلاشی شده منفجر میشوم، قلبی که ندارم جای خالیاش هویدا میشود و تمام مویرگهای وجودم نیستی میشود... حالم از خودم به هم میخوره...
- ۰۱/۰۸/۲۲