دلم اطمینان میخواهد
گاهی به سرم میزند دست از همه چیز بشویم، نه اینکه به سودای دست یافتن به آسودگی یا چیزی باشم که تنها کمتر... چه فایده این حرفها، همهاش چرت است و غیر قابل معادلسازی احساسات معیّن، نه گلهای نه امیدی و نه حالی.. دلم میخواهد آسوده باشم، دلم مطمئن باشد، دلم طمانینه میخواهد، دلم سکوت در پس روزنهای از پرتو نور میخواهد، دلم میخواهد آرام باشم، روحم خندان باشد، خیالم در حال نجوا با حق باشد، دلم از شر و شور خسته است، گوش شیطان کر، چشم حسود کور دلم هیچ چیز نمیخواهد، میخواهم آرام بروم و بیایم، دلم نمیخواهد میان این شلوغیها گم بشوم، دلم کودکی است که هنوز بغضش میگیرد از غربت تنهایی این دنیای وحشتافزای تاریک صورت، خدایا بشنو درددلم را که دیگر نگاهم به سوی توست و هیچ نمیگویم، هر چه خواهی کن که هر چه کنی نعمت است و از سر من زیاد... دلم گرفته است خدا، دلم غریب است خدا، من هیچکس نیستم در این بلوا، من قدم کوتاه است، من کودکی رنجورم در این شلوغی، مرا ببین که تو مهربانی..
هنهاش آلودگی است، همه چیز این زندگی آلودگی است و باری است اضافه بر دوش، هر چه میخواهی این آینه را غبارزدایی کن، به طرفه العینی دوباره گرد مینشیند به رویش، ذات این زندگی همین است..
- ۰۱/۱۲/۰۳