مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

۵۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

و من نشسته‌ام به سوگ خودم، سالهاست...

یک نفس عمیق راحت، همین... 

مادربزرگ با حرارت از عاشقانه زیستن و
اهمیت عشق میگفت. دل من میلرزید.


هیچ چیز خالصی وجود ندارد.. اگر داشت، شاید وضع اینگونه نبود..

خواستم دفتر شعری چاپ کنم... نمیگویم چه شد اما وقتی قرار است دلسردی نصیب تو از هر چیز باشد، خب هست، میشود.. من به شانس اعتقاد ندارم، ولی اقبال مقدار دارد و به هرکس اندازه‌ای داده شده... من که کسی نیستم، کسی هم نخواهم شد، کسی هم ما را باور نکرد، کسی هم نفهمید، احساسی هم پروار نشد، عشقی هم شکوفا نشد.. بنده فخر چه هستم؟ هیچ.. اصلا چه اهمیتی دارد، به کجا برمیخورد، چه پیشرفتی حاصل میشود، چه سعادتی به دست می‌آید.. اشکالی ندارد، از خیر این هم گذشتیم...

روزگار غریبی است نازنین...! 

اسم عجیب و زیبایی است نازنین هم...

مهمترین داشته یک انسان چیست؟

ایضاً، بزرگترین دست‌آورد او؟

یعنی من زشتم؟!

آرمانی بزرگ، دنیایی کوچک... به راستی من برگزیده شدم برای این غم، من شایسته اندوهم...

تازه دارد فهمم میشود چه بر سرم رفته است... اگر تمام اشعار ابتهاج و منزوی و شهریار را هم ممزوج کنم، باز هم کفاف دردهایم نمیشود... آنقدر دلگیرم که گویا جهان در برابر دلمرده است، به راستی مرگ واژه باشکوهی است برای اینگونه زیستن.. نمیدانم، این سکوت، این تحمل، این فریاد، این ناشکیبایی از کجا در وجودم رخنه کرد... هر چه تبر هم بزنم فایده نکند، انگار بعضی چیزها از درون فاسد شده است.. عزیز من! از من بشنو... آنقدر حیرانم که به جامی هم جمی جهان‌نما را بنگرم و آنگونه حیران که غمی مبهم از نمی‌دانم کجا و چرا راحت و آسایش مرا سلب میکند.. بالحق باید اعتراف کنم که شناختی ندارم، از هیچ چیز و هیچ کس... و مرگ تنها چیزی است که متقاعدم میکند کمی آرام بگیرم، عاقبت هیچ چیز برای من و تو و او باقی نخواهد ماند.. 

وه که با این عمرهای کوته بی‌اعتبار...