دیگر نمیدانم به چه کسی باید خوبی کرد، به چه کسی نه..
- ۰ نظر
- ۰۵ فروردين ۰۰ ، ۲۱:۰۰
هیچ نقطهی روشنی در زندگیام نمیبینم.. همه چیز یا تاریک است یا شدیدا ابری با جوّی نامعلوم..
احساس میکنم زندانیام.. هیچ دری به رهایی به پشت باغ سبز باز نمیشود... میگویند به ما نه، اینگونه قدم بردار، فلک میگوید نه اینگونه نمیشود، عقل میگوید نه اینگونه نمیشود و دل با این حال خرابش میگوید بله اینگونه میشوی..
یادم میآید ایّامی که حالم به قاعده بود، چقدر سعی داشتم که وجودم آرامشبخش و خوب کنندهی این و آن باشد و مبادا و مبادا که گرد غبار تنهایی و دردهایم کسی را مکدّر کند.. حیف خودم به حال و روزگاری دچار شدم که نباید و دیدم به چشم خودم که چه غلطها که بود و کردم و البتّه این را میگویم که کنون شرمندهام از اینکه چندوقتی حالم خوب نبود و نیست و نمیتوانم یاریدهندهی فتادهای باشم... چه بخواهم و چه نه دلم دیگر صاف نمیشود با خیلی چیزها و کسان، خدای ناکرده نمیخواهم کسی را مقصّر بدانم، کسی که مرا بشناسد میداند من شاید خودزنی داشته باشم ولی ابدا اهل مقصّر کردن و توهین به کسی نیستم.. به هر حال زمانه است و زمان، این هم به پای نقص خودم، در هر حال خواستم گوشزد کنم به خودم در ابتدای سال جدید که من دیگر آن مصطفای سابق نیستم، میل دارم از خیلی چیزها کناره بگیرم من بعد عمرم، از خیلی اختلاطها و قربون صدقههای کوچه بازاری وقت تلف کن، خسته کردن خود و پا روی شخصیّت و عزّت خود گذاشتن برای رضایت خلق به زعم اینکه رضای خدا حاصل میشود و قاعدهی وفاست، هرکسی اوّل خودش بعد دیگری، من که چیزی از منم نمانده و شاید همین دلیل خوبی است برایم که منِ بی سرمایه دیگر چیزی برای خرج کردن برای این و آن ندارم... بیست و پنج سالت شده و هنوز حال و روزت این است؟! زهی سعادت!... خدایا از سر تقصیرات من بگذر و کوتاهیهای مرا به بزرگی خودت و خوبی خوبانت ببخش و مرا از این گردنهی حیران خطرناک به سلامت بگذران... ماییم و گوشهی محنتبارمان و زندگی خُردمان، مگر دیدمان را وسعت بخشیم.. خدایا در این سال جدید از تو میخواهم که به دل هر کسی از بندگانت که به واسطهی عمل من گفتار من یا بازتاب این دو در ذهن و خیالش کدورتی پدید آمده بیندازی شعلهی نوری از روشنایی که یادش برود نام و یاد من و مرا بدین وسیله به فوز اکبر بخشش هم برساند... والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
تا وقتی اندک میلی در تو باشد که چیزی را به گوش این مردم برسانی که گوش شنوایی برایشان نیست، حال و روز تو همینگونه خواهد بود و ماند... ساکت باش مرد ساکت...