مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

۴۵ مطلب در فروردين ۱۴۰۰ ثبت شده است

 

 

 از فرط خستگی خوابم نمیبرد... روحاً و جسماً...

 

 

 

کز دیو و دد ملولم و... از خویشتن ملولم و... 

 

 

 در دنیا و زمانه‌ای زندگی میکنیم که آدم فکر میکنه رسیدن به خیلی چیزها اونقدرا هم نمی‌ارزه... خیلی اهداف خیلی خیالات و آرزوها خیلی مال و منال و دارایی و رتبه‌ها، دل خوش سیری چند در اصل، وقتی که از پی هر داشتنی از دست دادنی است، وقتی حرص و طمع انسان حد یقف ندارد و کلا اینها بماند، که چی حالا!؟ کلا زندگی به چه می‌ارزد؟! خودمون رو گنده میبینیم، چنگ میزنیم به این خوشی‌های حبابی که این دنیای بیرحم هرروز راحتتر میترکوندشون، یاایهاالانسان ما غرک بربک الکریم، یه حرف اینه، یه حرف ما که دربرابر هم شاخ و شونه میکشیم، در واقعیت نشد در عالم خیال و مجاز.. چی میشه بعدش؟ میفتی تلف میشی دیگه، همه‌مون میشیم، ذرّه ذرّه گام به گام...

 

 

 از صبح باید برم پادگان دوروز شیفت باشم... گفتم این هم از شبهای چشم‌انتظاری و فشار مضاعف بماند به یادگار در دفتر خاطرات...

 

 

 اندازه یک کف دست آدم دورم نیست که همانچیزی که میگویم را بشنوند و همانچیزی که منظورم است بفهمند.. یا کلا نمیبینیم یا اگر ببینیم دقّت نمیکنیم که چه میگوییم.. کلا هیچکدام‌مان دیگری را نمیفهمیم و درک نمیکنیم، _فقط اداش رو درمیاریم_ وگرنه بیحوصله‌تر از آنیم که نگاهی جدید به هیکل هم بیندازیم، ما اکثر برخوردهای تازه‌مان به صورت خودکار بر حالت پیشفرض پیشداوری قدیمی تنظیم شده است.. مشکل اینجاست.

 

 

 چه کسی را بخوانم؟ بیوفاتر از آنید که بخوانمتان!..

 

 

 همه‌ی آن میل عظیم، چیزی بود برای نابودی قلب سلیم تمام نسل بشر..

 

 

روزی کنارت می‌نشینند و ژست لبخند برای عکّاسی میگیرند، همه‌ی آنان که در شب‌های تار رنج تکیدگی‌ات را خوش نداشتند..

 

 

در غریبی و فراق و غم دل پیر شدم... این، ترجمان من است، این، شرح به ظاهر مختصر از تمام عمر من است...

 

 

 

 تردید در زوایای پنهان وجود من لانه کرده است... اطمینان چه کلمه‌ی شیرین و غریبی است در این زمان..