از کجا بگیم از چی بگیم.. هیچی بدتر از احساس حقارت نیست.. آخ که نمیشه بعضی حرفها و غصّهها رو بلعید و پاک فراموش کرد.. یه جا میزنه بیرون، البتّه که دیگر تلاشی برای کتمان و انکار و کمالگرا دیدن وقایع نیست..
- ۰ نظر
- ۱۱ خرداد ۰۱ ، ۰۰:۰۰
از کجا بگیم از چی بگیم.. هیچی بدتر از احساس حقارت نیست.. آخ که نمیشه بعضی حرفها و غصّهها رو بلعید و پاک فراموش کرد.. یه جا میزنه بیرون، البتّه که دیگر تلاشی برای کتمان و انکار و کمالگرا دیدن وقایع نیست..
من کاری به خوب و بدی خانواده ندارم ولی یکچیز را میدانم، خیلی از دردهای من و اعصاب خردیهای من و درجازدنهای من و حال خرابی من و درد من و شکستگی و بیتابی و عدم تحرّک من رو به جلو به خاطر یکجانشینی و زیستن با خانواده است! خانواده چیز خوبی است ولی بیشتر از دور و نه بیخ ریش خودت که آن به آن.. همنشینی با خانواده از یکجایی به بعد فقط موجب بیاحساس شدن و اصابت بیاحساسی به انسان و نشو و نمو بیرحمی و بیتفاوتی در انسان میشود! اینکه به صورت مداوم با چیزهایی دمخور باشی که بدانی باید چندان وقعی بهشان ننهی و مشکلات ریشهای هستند که هیچوقت درست نشدهاند و باری خون دلهای تو هم کاری از پیش نبرده است و نمیبرد!.. من حالم با خودم خوبه و اگر نباشه به مرور میتونه خوب بشه ولی با وجود خانواده این کاری سختتر و طاقتفرساتر است!..
پ.ن: و البتّه فحش نثار خانواده کردن به نوعی مصداق تف سربالاست و بالکل نفی آن از بیانصافی و بیمروّتی و گریزی از آن نیست!..
خلاف آنچه تصوّر میکردیم کار علمی در این مرز و بوم نه تنها آیندهای ندارد که هیچ ارج و قربی هم ندارد! اصلا کارکردی ندارد و نه به کار خودت میآید و نه جامعه! چرخ این کشور روی چیز دیگری میچرخد تا به میل روی مبارک علم!...
گاهی وقتا بعضی چیزا که تموم میشه آدم با خودش میگه، عه تموم شد؟ چی بود اصن، بعدش که چی! تصوّر میکنم خیلی از اتّفاقاتی که در زندگی برامون پدید میاد همین شکلیان و اصولا زندگی توالی همین که چیهاست، هشیار کسی باید کز...
نباید سرگرمی را به چشم یک فریضه دید! در غیر اینصورت عاقبتش ملال است و ضدّحال!...
حالم طوریه که اگر رفیق خوب و زغال خوب دمپرم بود زود به مراتب عالیه میرسیدم :)
زندگی همین خیابان تاریک آنسوی خانهی ماست! زندگی همین تعطیلی مغازهها بعد از ساعت دوازده است! زندگی همین ماشینهای لوکس و معمولی است که با سرعت دیوانهوار اتوبان را میگذرانند تا تنها برسند! زندگی همین سکوت بین ماست که نمیدانیم از دوست داشتن است یا نفرت! زندگی همین خستگی خشک و خالی و سراسر حیرت است! زندگی همین شب است، طولانی و ویرانکننده و صبح فردایی که هیچوقت فرق نمیکند!...
Demolition، یکی از فیلمهای جک جیلنهال؛ بازیگری که اغلب نوع نگاه کردنش طوری است که انگار میخواهد لب به سخن بگشاید ولی هنوز در حال مزمزه کردن حرفهایش است! فیلم مختصر و متوسّط ولی خوب و همراه کننده، خالی از زوائد احساسی یا نتایج شگفتانهی غیر منطقی! متن داستان آهسته پیش میرود، واقعه اصلی در اوّل فیلم رخ داده و این شخصیّت اوّل داستان است که باید انطباق خودش را و تلاشش برای ادامهدادن را نشان بدهد!
مرد لکّهی خون روی کفشش را به آرامی پاک میکند، آنقدر طمانینه، سکون و آرامش دارد که گمان میکنی برایش قضیّه انگار نه انگار است! امّا اوّلین نقطهی تحوّل شخصیّتی او زمانی که دستگاه فروش خودکار به مشکل میخورد و تمام توجّهش معطوف برطرف کردن چیزی کوچک میشود، شاید به کوچکی همان چیزی که همسرش قبل از واپسین نگاه و لبخند به او گوشزد کرده بود: تو میگی صندلی من نیست پس مشکل من نیست! (قریب به این مضمون) شخصیّت داستان یک قهرمان نیست، حتّی به گونهای رفتار میکند که این احساس در تماشاگر برانگیخته میشود که او یک بیاحساس و باری به هر جهت یا بیخیال و بیتفاوت است یا بنابر گفتهی او به مرد همقطاری واقعا عاشق زن خود نبوده! امّا آنقدر روراست و ساده و بیتظاهر پیش میرود و عمل میکند، آنقدر یادآوریهای فیلم و ارجاعاتش به گذشته خالی از زوائد و کوتاه است که نهایتا این باور به مرور رشد پیدا میکند و روشنتر میشود که او واقعا عاشق زن خویش بوده است، تنها از هجوم حادثه و عظمت آن بهتزده است! شاهد بر این مدّعا توجّه مداوم او به چیزهای کوچک و سعی در برطرف کردنشان و اهمیّت دادن به زنی است که میتواند دوستش بدارد، به جای همسر خودش که میتوانسته بیشتر دوستش بدارد و به او توجّه کند! فیلم در گریهگرفتن از مخاطب چندان عجلهای ندارد، درست در نقطهی قبل از پایان و اوج آن تلاقی احساسی مخاطب با جینلهال به گونهای رقم میخورد که بغض بالاخره میترکد و هویّت مدفون شدهی مرد داستان دوباره رخ نشان میدهد! امّا صورت و نگاه جینلهال باز به گونهای است که انگار او در صدد کتمان و پوشیدگی رازآلود احساسی است که میخواهد برای خودش نگه دارد! داستان مستقیم پیش میرود، درست با حرکت کاراکتر اصلی، خیلی اوج نمیگیرد ولی به در و دیوار هم نمیزند!
و نهایت میرسی به سهگانهی تخریب، ساختن دوبارهی خاطره در آستانهی آشوب دریا و سازش در ساحل با رویا!...
خب فعلا مزخرف بسه..