مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

۳۴ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

این مطالب بی‌پایه و اساس، شایعات، حمایتهای الکی، روده‌درازی‌ها و فحاشی‌های تخمکی و از این دست نوشته‌ها و ابراز محبتهای جوزده‌ی مردم نسبت به هم و واردشدن به قضایا و اظهارنظرها رو که میبینم حالم خیلی دگرگون میشه؛ خیلی یجوری میشم بقول اون بنده خدا اصلن منقلب میشم... به سرم میزنه کلا ول کنم همه چی رو، وقتی اخلاق و انصاف و معیار معلوم نیست در حرفها..‌حمله، تخریب، خودحق‌پنداری خودمهم‌پنداری و خودخوشگل‌پنداری.. بدتر به جای اینکه به هم نزدیک شویم از هم دورتر میشویم، در ازای هر یک قدم زحمت نزدیک شدن ده قدم دور میشویم.. من اصلا بدم میاد از چت و این مکالمات تایپی، تا وقتی میشود همدیگر را ببینیم این قضایا چیست؟ من که اصولا در این مورد و زمینه‌ها هم ضعف و ایراد و مشکل دارم... خب واقعا میخواستم همه چی رو بذارم کنار اما خب به دلایلی انسان اجتناب میکنه از اینکه بیشتر گوشه‌گیری کنه که الان به این نتیجه رسیدم در این دوره و زمونه چه بهتر که آدم انزوا پیشه کنه؛ لااقل برای کسی مثل من این تنها پیشگیری نیست بلکه یک قدم رو به جلو براب خارج شدن از یکسری تشویشات و مشغولیات بیفایده و پوچ و الکی و به دردنخوره... اون رفیق بهم گفت نکن و نرو و من هم به سبب حرف اون مجاب شدم که از دوستانم بیش از این دور نشوم و بتونم مطلع باشم و احیانا احوالی و سلامی و.. نه خودش گذاشت رفت و اصلا پیداش هم نیست.. قاعده این دنیا همینه.. خیلی وحشتناک‌ه، خیلی غیرقابل پیش‌بینی‌ه.. انگار در تاریکی ایستاده تا ما درست نتونیم ببینیمش..‌ انسان رو فاسد میکنه این فضاها واقعا، ضررش بیش از نفعش‌ه... انصافا اینکه حافظ میگه ببر ز خلق و چو عنقا قیاس کار بگیر (که صیت گوشه‌نشینان ز قاف تا قاف است) درست است واقعا.. یعنی یک فضایی است که جز حواس‌پرتی، هدررفتن زندگی، دو به هم‌زنی و ریاورزی و چشم و هم چشمی و حسادت و غیبت و دروغ و تدلیس و چه میدونم از این قبیل کلمات قلمبه و سلمبه‌ی منفی حاصل خاصی ندارد... یادمه چندسال پیش به مناسبت برنامه‌ای رفته بودم دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، پل گیشا. یکی از سخنرانان دکتر یوسف اباذری بود. میگفت اصلا (لب مطلبی که به یادمه) بیایید مثل قدیم فقط کتاب جلوی خودمون بگذاریم و به همان سبک چراغ نفتی و سکوت و خلوت به دور از این امکانات و موبایل و تلویزیون و اینها فقط مطالعه کنیم و این حرفها")....‌ اون زندگی سالمتره واقعا... حالا شما همین تلویزیون داخلی رو آمار بگیر از کل شبکه‌ها و برنامه‌هاش نودش به دردنخور و بیفایده و کم‌فایده و وقت هدر کن. همین فیلمهاش که ایامی است نودیش اصولا تکراری است نه اینکه در مضمون و محتوا و فرم که اصلا تکرار یک فیلم به دفعات مکرر و تصاعدی است، نود و نه درصدشون یا گریه‌آورند یا تبلوردهنده حالت اشمئزاز و به هم خوردگی دل و روده و از شدت غصه و فرط بلا و ... پوچ در پوچ..‌ القصه فعلا همین... جلوی چشم هم هستیم همیشه و چون نمیتوانیم به هم عنایت کامل داشته باشیم، از عهده‌مان خارج است به هم بی‌محلی میکنیم و اعتنا نمیکنیم و این یعنی کم‌کم دلسردی و بی‌رغبت‌شدن نسبت به همدیگر و گرد و غبار نشستن به آشنایی‌ها و غیرواقعی شدن کاراکترهای ذهنی‌مان از هم و ارتباطاتمان و واژگون شدن تعاریفمان از هم.. چقدر بگویم کفایت میکند؟!... چه زندگی‌ای که ما داریم؟!..‌(جالب بود پیر ما هم‌ میگفت کاش کسی بود که از او لحظه به لحظه انسان بهره ببرد؛ عزیزی گفت شما که نیازی ندارید از باب تعارف و اینها و من هم گفتم مصاحب منظورتان هست، گفتند کسی باشد که از صحبت کردن و عمل کردنش، لب مطلب رو لری‌اش رو دارم میگما، انسان چیزی یاد بگیرد.. خلاصه زندگی به دردی بخورد در جوارش نکته‌ای حکمتی پندی احساس و حس لطیفی اشتیاق برای زندگی و تکاپویی؛ آنوقت این را پرسیدند که این شعر صلاح کار کجا و من خراب کجا از چه کسی است حافظ است که خب عزیزی هم کل غزل را خواند و ایشان هم دقیق گوش میدادند، حفظه‌الله و حفظکم‌الله و خدا حفظ کنه همه‌مون رو خلاصه، واقعا الامان الامان من فتن آخرالزمان...) و این نکته رو یادم رفت بگم، این بی برو و برگرد درست هست و برام مسلم‌ه، هرجا شلوغکاری، سر و صدا، هوچی‌گری بود، حقانیت و حقیقت و صداقت و خیر و صلاح به همان نسبت وجود ندارد و مفقود است و ملهوف و پوشانده شده است...)

مددی گر به چراغی نکند آتش طور، چاره تیره شب وادی ایمن چه کنم؛ حافظ.... 

چی فکر میکردیم، چی شد...

هندزفری را در گوش میگذارم. صدای خودم را پخش میکنم. به دقت و موشکافانه گوش میدهم. گویی معشوق من خود منم. خوب است والا، آخرالزمان این وحدت عاشق و معشوقی.. ریدم در این احساس و صدا...

امشب تفال به حافظ زدم برای آشنا و اهل خانه و رفقا.. خلاصه که بنظرم غزلهایی یکدست با معانی دقیق و مشخص و مناسب حال طرف اومد.. به خال زد حتی.. نه اینکه حالا تعریف بخوام بکنم یا اینکه بگی خب حافظ هرچی بیاد آدم برداشت خاص خودش رو میتونه بکنه؛ نه واقعا ایندفعه عجیب بود ماجرا برام... انگار عنایت حضرت حق و خوبان و اوراد افاقه کرد... برای خودم هم جالب اومد.. دیگه بازارگرم کنی بس‌ه، :) خلاصه هرکسی میخواد و میخواست بگه من فالش رو بگیرم.. من همیشه با حافظ مانوسم و شبهایم نیز همیشه بلند و ادامه‌دار و محترم است..