مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

۳۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

 

 

هر چه جلوتر میرود این نکته برایم روشنتر میشود که انگار غیر این حال حالتی نیست: یا انزوای کامل یا دل به دریا زدن کامل و غوغای کامل... بعباره اخری یا زنگی زنگ‌‌ یا رومی روم

 

 

 از یه جایی به بعد دیگه هیچی دستت نیست؛ کلی خودت رو متقاعد میکنی که عزمت رو جزم کنی برای انجام کاری، با خودت حرف میزنی، رو خودت کار میکنی که بلکه ریکاوری صورت بدی و با انرژی نو قدم برداری... نمیشه، دمغ‌تری از اونی هستی که یک خواب آشفته حالت رو نگیره...

 

 نه در تبرّی من‌ نیز بیم رسوایی است، به لب مباد که نامی بیاورید از من...

دلسرد بودن و دلسرد شدن که راحته، کی بلده دلگرم باشه و دلگرم کنه؟ قضیه همینقدر سربسته بماند بهتره...

 

 

 از این آسمان پرستاره‌ی بی‌ستاره حتّی یک ستاره هم مال من نیست... به جهنّم... 

حیف از عمری که حاصلش بیحاصلی بود.. هیچ.. نه آشنایی‌ها، نه محبّت‌ها، نه به تکلّم در آمدن‌ها، نه هیچ... عمری که صرف نگفتن گذشت، عمری که سر هیچ گذشت... پر از آرزو و آرمان و آنوقت پشت دروازه خیال دریوزگی هیچ.. چه قدر واقعیّت کثیف‌تر از آنچیزی است که میتواند در خیال وجود داشته باشد.. عمری که صرف فرار از پوچی و بیحاصلی و بیهودگی شد، نه بیهوده چیزی بگو و نه بیهوده ببین و نه پایت را از گلیمت درازتر کن و آنوقت میبینی که نه، تقدیر بر دست تو از هر لحاظ برگ برنده داشته است و تو بیهوده به بیهودگی‌ای که خود نمیخواستی و از جایی که میدانی و نمیدانی چرا، دچار شده‌ای... پایت را از گلیمت درازتر کن، کمی خودت را ابراز کن و به خودت بیش از آنچه لایقش هستی باور داشته باش، کمی مسخرگی پیشه کن، گور بابای قواعد هر چیزی، دهانت را به رکیک‌ترین فحش‌ها آلوده کن، به همه چاکرم نوکرم بگو و پشت سرشان زیرآبشان را بزن و بدشان را به دوست و دشمن بگو و با زبانی خودبزرگ‌بینانه و خودحق‌پندارانه چندرغازی که از فلان کسک و ناکسک شنیده‌ای با اصطلاحات قلمبه در کن تا برای خودت اعتباری بخری که کار این دنیا جز به تظاهر پیش نمیرود.. بارها گفته‌ام خدایا به تو، این بار علاوه بر فریاد در اینجا مینویسم، من با تمام وجود در برابر خواسته‌ی تو تسلیمم و راضی‌ام به اراده‌ی تو امّا از بیعرضگی خودم شرمنده‌ام و باید بیفزایم که اگر این زندگی من بعد به همین اندازه خالی از معرفت بیواسطه و حقیقی و حسّ تازه روشن است، اگر مختار هستم بین مرگ و زندگی یقیناً مرگ را انتخاب میکنم.. میخواهی اسمش را افسردگی بگذار یا فقدان یا هر لفظ مزخرف دیگری، ما نیستیم، ما بیش از این نیستیم؛ این زندگی با تمام مظاهر فریبندهی مسخره‌اش ارزانی یک مشت کر و کور اهلش، والسّلام عزّت زیاد...

 

 

 در غریبی و فراق و غم دل پیر شدم...‌ کرونا خر کیه... واقعا این دنیا با این کثافتی که سر تا پاش رو گرفته چه حلوای تن تنانی‌ای هست که اینقدر براش له له میزنید و نگران هستید؟ نمیگم مواظب نباشید و بر کوس مرگ بکوبید... خودتون رو اینقدر دوست دارید؟ آره خب... من هم کسی رو دوست داشتم که نه تنها دوستم نداشت که هیچ ارزشی برام قائل نبود.. همه چیز این دنیا اینقدر بیرحم و بیحساب‌ه.. آره دوستم نداشت، میخوام فریاد بزنم، چون حتی در همین قدر هم خجالت میکشیدم این رو بگم.. خجالت خر کیه، من به اندازه کافی به همه احترام میذارم، نگران همه بودم تا حالا، دوست داشتم محبت کنم تا اونجا که میکشم، اما قاعده این دنیا این نیست، علم روانشناسی این خراب شده هم هی تلقین میکنه به فکر خودت باش.. به فکر خودت باش دختر، قورباغه‌ات رو قورت بده دختر، نه بگو دختر، روی پای خودت بایست دختر، خوشگلی تو دختر، شجاع باش دختر، اینا و بیشتر از این عنوان همون کتابایی است که مشت مشت به خوردتون میدن، اونوقت یکی نگفت پسر کجای کاری؟ چه گهی میخوری؟ تو برای چی به این نکبت زده اومدی؟ چی باید نشون بدی از خودت که اینجور همه‌ی عالم و آدم طلبکارانه بهت نگاه نکنند؟ یکی کتاب نوشت تو هم آدمی پسر؟ چه مرگته اصلا پسر؟ همه قرار نیست بکن باشن، دنبال خر کردن و تور کردن و اون یکیا هم عشوه اومدن... چه خبره این خراب شده؟ برای کی باید توضیح بدیم دردمون رو؟ بابا ریدم به سرتاپای این کشوری که ساختید برامون.. ریدم به سر و صورت کریه متدین‌نماتون.. حالم به هم میخوره از ژست عق زده‌ای انتلکتتون.. چه خبره اینجا خدا؟ من آروم آرومم، الان که دارم اینا رو مینویسم نفسم خیلی آروم و طبیعی از سینه‌ام درمیاد، چشمم چهارتا نشده از خشم، کینه‌ای هم از کسی ندارم، به خداوندی خدا ندارم، خسته‌ام، میفهمی خسته یعنی چی؟ میفهمی مونده باشی و ندونی چیکار کنی تو این شلوغی یعنی چی؟ قدم‌ از قدم نتونی برداری یعنی چی؟ نخواستم بنویسم اینا رو ولی حالا با شجاعت مینویسم و فریاد میکنم، من پای تمام قواعدی که بهشون قائلم وایسادم، من روی قوانین خودم زندگی میکنم، حالا این عمر نکبت میخواد یه روز باشه یا صدسال، من بالاخره روی پای خودم مثل آدم می‌ایستم و کار خودم رو میکنم، من فقط خودم رو نگاه نمیکنم میخوام یه کاری بکنم، یه دردی از دوش این مردم برخواهم داشت... اینقدر مثل وحشیا به جون هم نیفتید، اینقدر مثل وحشیا به جون‌ ما نیفتید... من خسته‌ام‌ ولی اینقدر مردونگی دارم که بگم احتمالا تقصیر خودمه، آره، میدونم که نمیدونم چیکار دارم میکنم هنوز ولی... نمیدونم‌ اصلا درسته نوشتن در اینجا، درسته سربسته درددل کردن با این و اون گاه و بیگاه؟ خدایا نمیخوام حرف اضافه بزنم، نمیخوام هم الکی ژست سکوت بگیرم، من یه اقیانوس حرف دارم، خودم رو هم از کسی بهتر نمیدونم، خودم رو اندیشمند و مجسمه حقیقت نمیدونم... نمیدونم میگیری چی میگم یا نه، نمیدونم، واقعا نمیدونم، دیگه حوصله فکر کردن ندارم، میخوام خودش راه رو نشون بده برم جلو، هر چه پیش آید خوش آید شاید تنها استراتژی امیدوارانه برای یه پسر خسته است که هنوز اونقدری روی پاش نتونسته بایسته که بگه مرده، من دنبال تخطئه کسی نیستم، دنبال زخم زدن به کسی نیستم، دنبال بی‌آبرویی کسی نیستم، خدا خودت میدونی که من باطنا میل بر شر ندارم، خودت آبروم رو حفظ کن و عیوبم رو بپوشون... پرده بکش بر آنچه که باید، پرده‌دری نکن..‌ خدا بهم نشون بده هذا من فضل ربی یعنی چی...‌ من کصخل نیستما :) آره شاید با خودت بگی این فلانش خله که اینقدر چرت و پرت بهم میبافه، چرا اینطوریه، نه عزیزم چیزی نیست، منم یکی‌ام مثل تو، همه ما یجور هستیم مثل هم، اینجا مینویسم که نرم حرفام رو بریزم روی سر این و اون که این سرسام‌ها جز با خلوت با خویش درمان نمیشه...  کرونا خر کیه :)... الهی به امید تو نه به خلق روزگار... عذرخواهم از حضور بامرامتون..

چه میپرسی از قصّه‌ی غصّه‌هایم (منزوی)...

 

عراقی:

 ای دوست تو مرا همه دشنام میدهی،

من میکنم دعای تو، این نیز بگذرد... نمیگذرد امّا بگذرد...

 

سعدی:

 فراق را دلی سخت‌تر از سنگ بود،

مرا دلی است که با شوق بر نمی‌آید... بر می‌آید امّا در بر نمی‌آید...

 

 

 گاهی دلم جوری میگیره که هیچ رقم باز نمیشه...