آخ خدا چه خیالاتی چه خیالاتی.. چه خیالاتی زندگی کردن، چه خیالاتی برای زندگی کردن.. رصتی بده و قوّتی که بنویسم.. طرحی در دست دارم از نوشتن که به مدد خدا و همراهی حوصله و کشش زمان آن را روزی منتشر خواهم کرد.. یکسال دیگر، پنج سال دیگر، بیست دیگر، نمیدانم، روزی بالاخره نتیجهی کار را خواهم دید، امیدوارم، امیدوارم که حالم مساعد باشد و بتوانم تاب بیاورم در استمرار نوشتن، امیدوارم که تنفّس بهتری پیدا کنم، مجال بهتری داشته باشم برای بودن، فراغ بالی، آرامش خیالی تا شور و وجدم را نو به نو تازه نگه دارم.. امیدوارم امیدم تازه بماند و زنده بماند.. همیشه این طرح با من بوده است امّا همتّی جدید در من شکل گرفته است انگار، چون ننوشتن که نتیجهاش معلوم است، ننوشتن یعنی نبودن واقعی آنچه میخوانی و در دریای خیالت به پیش میرانی.. ترس پس چرا، مینویسم مینویسم تا روزی بدانم چگونه و چرا نوشتهام!..