مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

۳۹ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۱ ثبت شده است

 

 

سر رشته‌ی دولت ای برادر به کف آر

وین عمر گرامی به خسارت مگذار

دایم همه جا با همه کس در همه کار

میدار نهفته چشم دل جانب یار "ابوسعید"

 

چه کنم حال درون عرض که حال دل من

می‌نماید رخ چون آینه روشن او

آهن سرد چه کوبم؟ که دم آتشی‌ام

 نکند هیچ اثر در دل چون آهن او

باز بر هم زده‌ای زلف به هم برزده‌ای

که رباید دل مسکین من و مسکن او... "سلمان ساوجی"

 

 

کسی نیازمند تو نیست، کسی محتاج تو نیست، خودت را مدیون احساسی دیگران قرار نده، کسی نیازمند احوالپرسی و دلتنگ دیدار تو نیست، اگر باشد خبرت میکند، خودت را محتاج این توجّه دادن به دیگران نکن، این تنهایی را زهرمار خودت نکن، آرام باش، هر کسی گرفتار زندگی و بدبختی این دو روزه‌ی دنیای خودش است، متاسفانه زندگی همین است، آرام باش، تو مدیون کسی نیستی، کسی هم مدیون تو نیست، متوقّع نباش از بودن کسی، آرام باش، از بدبختی‌ات نهایت لذّت را ببر!!

 

 

فیلم Drive My Car داستانی پرکشش و چندبعدی و به شدّت مفهومی و فلسفی بود که تعلیق‌ در روایت مرموزی که داشت با ماهیت شخصیّت‌ها همگون و همراه بود. (برخلاف فیلم CODA که به نظرم فیلم متوسّطی بود و صرفا بر مبنای روایتی دلنشین از یک خانواده‌ی خاص می‌چرخید و در کل داستان ساده‌ای داشت.) تنها شاید طولانی بودن فیلم جنبه دافعه داشته باشد و برای من مانع زودتر دیدنش شد که آنهم به محض رویت و کشش داستان از یاد رفت! و چقدر از آن ماشین جمع و جور و کار راه بنداز قرمز قشنگ خوشم آمد!

 

 

زندگی‌ای سراسر استرس و تزریق استرس، آدم نمیدونه چی بگه اصلا و کدوم طرفش رو بگیره اصلا!..

 

 

به این فکر میکردم که اگر ما ادبیاتمان اینقدر غنی نبود، حرف زدنمان اینقدر قشنگ و آهنگین نبود و سر هر چهارراه شاخه گل و فال حافظ تقدیم‌مان نمی‌شد، چه بسا در صدد این برمی‌آمدیم که زیبایی را به نحوی دیگر، بهتر، خلّاقانه‌تر با رفتارمان، لبمان و نه زبانمان، نگاهمان و نه عینکمان و دستا‌نمان و نه جنس آستر لباسمان به همدیگر نشان بدهیم! ما ایرانی‌ها استاد غزلسرایی و واژه‌سازی و قافیه‌پردازی هستیم ولی عملا از رفتار محبّت‌آمیز تهی هستیم، اصلا سردرگمیم چگونه عشقمان را بروز دهیم، اصلا نمیدانیم چه چیزی نامش محبّت است و نحوه‌ی ابراز محبّت چگونه است و در چه صورت حتّی اگر نیّت‌مان از روی صلاح و فلاح و محبّت باشد عملمان میتواند دقیقا کارکرد متضادی پیدا کند! یک نمونه مثال ساده‌اش رفتار مادران و پدران‌مان که گاهی بدترین ظلم‌ها را در قامت تربیت و خیرخواهی و بدترین ضربه‌ها را به سلامت روان کودک در لباس محبّت درمی‌آورند و  هیچ ابایی ندارند از این بذری که در بطن ذهن و روح و سینه‌ی کودکشان می‌کارند و عاقبت هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت! همین کودک فردا روز در برابر بچّه‌اش مستاصل خواهد بود و همین سرباز فرداروز در برابر زیردستش و این چرخه‌ی معیوب هم‌چنان تکرار می‌شود تا مگر کسی از روی آگاهی و دردمندی برخلاف عقده‌ای رسوب کرده و فکر زنگاربسته حرکت شجاعانه‌ای را رقم بزنم و شکست بخورد و به سبب خلاهای شناختی و تربیتی افراد مصلح این روند شکست روز به روز تکرار شود تا در آتیه مگر یک قدم تغییر صورت گیرد و یک رنگ از تزویر کم شود!...

 

 

جهان با این فراخی تنگت آیو...!

 

سحر کرشمه چشمت به خواب می‌دیدم، زهی مراتب خوابی که به ز بیداریست...

چرا غصّه؟ که چی بشه؟ که چی قراره با غصّه خوردن اتّفاق بیفته که بدون غصّه خوردن اتّفاق نمیفته؟ که کل این دنیا و زندگی چند که بخوای براش در اضطراب باشی؟ که آینده مگه چه تافته‌ی جدا بافته‌ایه که امروزت رو بخوای در توّهم رسیدن بهش خراب و زهرمار کنی؟ خیالت رو راحت کنم، هر شکلی میخوای باش، راحت یا ناراحت، خوشحال یا غمگین، غصّه نخور ولی، برای چیزی که در کل وجود نداره مضطرب نباش، تو همینی هستی که الان کنار خودت ایستادی و از فاصله‌ی نزدیک داری به خودت نگاه میکنی، با فکر کردن و تصویرسازی چیزی که در گذشته بوده یا چیزی که در آینده قراره باشه فکر نکن میتونی خودت رو بازسازی کنی، اشتباهات گذشته‌ات رو کش نده، اونا برای تو نیستن، خودت رو حلق آویز نکن با این طناب پوسیده‌ای که خود زمان کارش رو ساخته، زور بازوی الان تو میچربه به هر چیزی که بوده و قراره بیاد، به فکر خودت باش یه کم، غصّه‌هات رو ول کن و از شر چیزایی که برای تو نیست و نبوده و نخواهد بود رها شو، اگر چیزی قراره اتّفاق بیفته میفته، صبور باش، اگر چیزی قرار نیست اتّفاق بیفته نمیفته، پذیرا باش، لبخند بزن نه به دنیا که بهت لبخند بزنه، به خودت لبخند بزن که این راز رو میدونی و میدونی که همین من الانت زورش میچربه به همه چی، زیباترین نیستی، بهترین و قوی‌ترین نیستی ولی اگر خودت باشی و به قدرت خودت، قدرت مخصوص خودت واقف باشی، اونوقت غصّه نمیخوری، حسرت نمیخوری و کسی که نه غصّه میخوره نه حسرت خیلی چیزای بد رو هم خود به خود دور میریزه، واقع بین میشه، قدمهاش رو هدفمند میذاره و برای اشتباهاتش خودش رو حلق آویز نمیکنه و کسی که میتونه به خودش اینطوری کمک کنه و همون کسی باشه که الان هست، تمام توجّهش همینی باشه که داره قدم میزنه غذا میخوره و نفس میکشه و عشق میورزه، اونقدر انرژی و نور داره که میتونه به دیگران هم انرژی و نور ببخشه؛ آره تو بهترین آدم روی زمین نیستی ولی اگر اینو بدونی میتونی بهترین خودت باشی و دیگه چه نیازی به بیشتر از این بودن!... باور کن خبری نیست دیگه، خبری هم نبود، خودت رو یه کم دوست داشته باش و برای اون گذشته یا آینده‌ای از خودت که تو رو دوست نداره دل نسوزون!..

 

 

ما اصعب ان تهوی امره، یا ولدی لیس لها عنوان!...

با هیچکس نشانی زان دلستان ندیدم...

عشق از غبار من به جز آشفتگی نخواست...

 

 

این لطایف کز لب لعل تو من گفتم که گفت، وین تطاول کز سر زلف تو من دیدم که دید

قحط جود است آبروی خود نمی‌باید فروخت، باده و گل از بهای خرقه می‌باید خرید 

دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک، جامه‌ای در نیک نامی نیز می‌باید درید... (حافظ با تعویض و تاویل مغرضانه!)